ای تو بزرگترینِ داستانگویان؛ در کنار سفرهی عید، خانوادههایمان را گرد هم آر، بهسانِ دونکورلئونه که خانوادهاش را گرد آورد و چنان تا پایان سال جمعمان را از گسست در امان دار که مایکل و خانوادهاش نیز بر ما رشک برند.
دست در دست تو را میخوانیم هنگام آغاز بهار و آن دم که از کائنات پاسخ میشنویم: «Are you talkin’ to me?» گُل از گلمان میشکفد و به یاد تمام ارواح عاصی زمانهمان میافتیم که در پی یافتن پاسخ پرسش جاودانهشان قدم در مسیر نهادند و تنها ماندند و آناناند که «هر زمان و در هر مکان» حقیقت را میجویند. ما را نیز جویندهی حقیقت نِما ولی جویندهی حقیقت در سینما.
بوی عید را به سوی آپارتمانهایمان پرواز دِه! ما مردم شهر اگر توری برای صید رایحهی بهار نداشته باشیم، لااقل همهمان یک راکت تنیس برای پختن رشتهی آش سبزی سیزده بدرمان داریم و چنان آشی بپزیم که بویش اهل کوی و بلوار را مست کند و از خانه بیرون بکشدشان و وقتی همه به آغوش طبیعت پناه بردیم، بوی عید را روی یک وجب روغن آشمان میپاشیم و حتّی صبر نخواهیم کرد که این شوربای نوروزی دمی خنک شود؛ آخر بعضیهایمان داغش را بیشتر دوست داریم!
سالی گذشت و عدّهای از کنارمان رفتند. زنی (مورین اوهارا) که میدانست درّه من چه سرسبز بود به مرد آرام پیوست، آنکه (وس کریون) صدای جیغش در خیابان الم زهرهترکمان میکرد اکنون چشمانش به چشمان تپّهها نگران است، او (عمر شریف) که در سرمای روسیه و گرمای عربستان مکمّلی نیروبخش بود جایی در نزدیکی اهرام ثلاثه خفته است، دراکولای پیری (کریستوفر لی) که زمانی با یاران حلقه سخن میگفت، امروز در حلقهی یاران، خاموش مانده است. ظاهراً همه باید میم را به نشانهی مرگ بگیریم و هر چقدر هم که از دست طیّارهی مرگ به شمال و شمالغرب فرار کنیم در نهایت به سرگیجهای نقش زمین خواهیم شد؛ پس در میلاد سال جدید یادی هم از مرگ کنیم آنچنان که مردی که زیاد می دانست گفت: «اجل بگسلاندش طناب امل وفاتش فرو بست دست عمل»
از رفتگان بگذریم و به دوستان خوبمان برسیم. در سال جدید دوستانمان را در یاری به ما از ترمیناتور (از نوع 2اش البته) ثابتقدمتر بفرما. بگذار ما در انتهای سال زنده بمانیم و آنها را در مواد مذاب فرو بَر تا بلکه کمی آدم شوند.
آنقدر سال پیشرو را مملو از “داستانهای عامهپسند” و خالی از “حرامزادههای بیآبرو” گردان که اعتقادمان به معجزهی حضورت از باور جولز وینفیلد به معجزهی الهی نیز پیشی گیرد. ما را از وسوسهی شیطان و عواقب دردناک آن در امان دار و مگذار به خیال آنکه «این یک قرار عاشقانه نیست» زندگیمان را دودستی تقدیم شیطان کنیم. روزهای فراموشیمان را پایان ده و روزهای یادآوریمان را بنیان گذار!
آن لحظه که چشمانمان را بر هم میگذاریم و صدای تیک و تاک ساعت تحویل سال نو را میشنویم، ما را به آینده بازگردان! با چنان سرعتی که رجوع به گذشته برایمان ناممکن به نظر برسد و اگر سال نو را تحویل کردیم بی آنکه کمی از گذشتهمان فاصله گرفته باشیم، به اطرافیانمان بگو کاری به کارمان نداشته باشند که هر چه دنبالهی این بازگشت به آینده را بگیرند تنها ما و خودشان را خستهتر خواهند کرد.
عید امسال را گونهای دیگر رقم زن! آنگونه که برای ریک و ایلسا (کازابلانکا) رقم زدی و بگذار از میان این همه هفتسین در این همه شهر در سرتاسر دنیا آنکه دوستش داریم قدم بر سر سفرهی ما گذارد. بگذار امسال شروع یک دوستی زیبا باشد!
اگر شبِ سال نو همهچیزمان را از دست دادیم، امید را به ما ارزانی فرما و چه خوب ارزانی باشد آن امید که فرشتهای در هیئت پیرمردی بر فراز پُل برای روح شکنندهمان به ارمغان بیاورد. خداوند مهربان ما! زندگی شگفتانگیزی است، پس امید را در دلهایمان بنشان! اگر تدبیری هم در کنارش بود که بود، اگر نبود هم خب، باز هم زندگی زیباست!
و در پایان هر یک از ما را قدرتی بخش و یکی از سینهای سفرهی بهار بگردانمان:
1. سامورایی: آرامشمان کن و ما را بگذار آن گوشهی پرخطر سفره که هر لحظه ممکن است پای کسی بر سرمان فرود آید و نابود شویم امّا بنشینیم و مثل یک سارق زبردست جواهر، صبر کنیم؛ آنقدر صبر کنیم تا له شویم.
2. سکوت برّهها: ترسمان کن و ما را در انتهای سفره قرار ده که کلّهشقّیمان را کنار بگذاریم و دست از ور رفتن با دم شیر برداریم؛ چه آن شیر برای برّههایمان از صد گرگ بدتر است.
3. سینما پارادیزو: عشقمان کن و ما را جایی بر لب سفره بنشان تا به هر که نیاز داشت بخشی از خودمان را هدیه کنیم و رنگ شور بر سفره بزنیم و در انتها به همه بگوییم: «ولش کن! بعداً دربارهاش حرف میزنیم.»
4. سگهای انباری: خشونتمان کن تا در پیشگاه سفره بنشینیم و نگذاریم کسی گزندی به اطرافیانمان برساند مگر آنکه اطرافیانمان خودشان به ما گزند برسانند که خب، آن دیگر راهی ندارد.
5. سوپ اردک: خندهمان کن و در گوشهی سفره بگذارمان که ما خندهمان را قسمت میکنیم و نمِ گریهمان را با پرِ سفره پاک میکنیم و سفره را به گند میکشیم.
6. ساختارشکنی هری: وودی آلنمان کن که سفره را پر کنیم از شاعرانگی و طنز و برگمان!
7. سرنوشت شگفتانگیز آملی پولن: خیالمان کن و در مرکز سفره جایمان ده که چون به پرواز درآییم، سفره را نیز با خود به آسمان بریم. البته سینهای دیگر فرو خواهند ریخت ولی چه باک؟ هر چه سبکبالتر، بهتر!
سال نو بر شما مردم ایران، با هر شکل و قوم و آیین و رنگ و درکی، مبارک. خدا به عاشقان سینما عمر دراز دهاد.
فرشاد رضایی
اسفند 1394
آخرین دیدگاهها